امروز

ساخت وبلاگ
دیروز رحلت پیامبر بود...رفتیم روستا..مامان میگفت محدثه یه ساله که فلج شده.. خیلی تو فکرش رفتم.. مامان بزرگ کلی مریضه...خدایا کمکش کن...چند روز پپیش رفتم کاپشن گرفتم..بچه ها گفتن خوشگله...امروز رفتم مدرسه ...کلا منو زهرا و نسترن و فاطمه و کاپیتان ویاسی که ساعت دوم اومدن و شم و کوثر بودیم .. خانم ضابط که میخاست مارو قورت بده خخخ ولی کنار خانم عباسی وایساده بود قداشون خیلی باحال بود خخخبا اینکه با ضابط کلاس نداشتیم ولی خیلی ازش ناراحت شدیم..از اقای اکبرزاده هم ناراحت شدیم ولی وقتی ساعت دوم اومد درس داد خیلی خوب بود... خوشم میاد همیشه سر حرفش هست... خانم احمدیم که میگفت شما چرا اومدین که زهرا گفت امتحان داشتیم و تازه اشکالم داره که گفت تو هیچ روزی اشکال نداشتی همین امروز داشتی .. خانم نطقیم یه جوری نیگامون میکرد خخخ ...نرجس اینا و خانم ایمانی هم مشهد بودن که ساعت اول رفتیم تو کلاس لعیا اینا با نسترن و زهراو فاطمه صحبت کردیم که بعد ریاضیا اومدن که ما رفتیم بیرون بچه های یازدهم تو کلاسمون فیلم میدیدن ...ساعت دوم اقای اکبرزاده در سداد .. ساعت سوم از اونجایی که بهمون برخورده بود کلاس شیمیو واینستادیم بدون اجازه هر 7 ت مون زدیم بیرون خخخ  ساعت شیمیو واینستادیم خوب بو دم اقای اکبرزاده گرم تنها کسی بود که باعث شد احساس نکنین امروز چرا رفتیم و چرا بچه ها بدقولی کردن و نیومدن..الانم خونه ام .. امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 86 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:28

دیروزسه شنبه بود..با ابجی رفتم مدرسه...7 اذر تولد پگاه بود..سجاد براش یه ساعت خریده بود..اورده بود مدرسه که به مامانش بگه ما براش خریدیم خخ مامانشم بهش گفته خر ودتی من که میدونم کی برات گرفته خخخ بیچاره رو مجبور کردیم سیر تا پیاز حرفاشونو برامون بگه خخخ الهی بگردم دستاش میلرزید ما چقد بیشعوریم تهشم پیام سجادو نشونمون داد که دست از سرش برداریم... شروع ولایت امام زمان بود که مدرسه چایی و شیرینی میداد بعدش بدو بدو رفتیم شیرینی بخوریم.. زهرا 4 تا برداشته میگه ما خانواده داریم تو خونه منتظرن خخخ ساجده میگه خوبه ای ای دی زدن که فقط دو تا عکس روش بذارن خخخ بعدش فیزیک داشتیم اقای رحیمی دم در وایساده بود هر کی میومد تو میترسوندش خخخ بعدش میخاست برامون اون ویدیو مربوط به کنکور98 رو بذاره که صدیقه گفت بساطو پهن کنیم اقای رحیمی گفتن من میگم بین این کلاسا این مدرسه و اون مدرسه سه ارتباطی هست شما میگین نه .. میگه در مواردی هم این ارتباطاتو کشف کردم و داشت نیگا پگا میکرد خخخخ کلی خندیدیم ک صدیقه گفت منظورش از بساط لپتابه نه تخمه و این حرفا... امتحان زیست هم فصل دو نمره کامل گرفته بودم که بافلم نمیشد خخخ فک کنم فقط من ده شده بودم... راستی کاری صبح زود اومده بود که همه تعجب کرده بودیم خخخ توراه برگشت داشتیم با فری از این حرف میزدیم که بابا هامون موقعی که مهمون میاد چه عکس العملی نشون میدن خخخ فری م امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 97 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:28

امروز یه روز تقریبا خوب بود..خداروشکر...مامن حالش خیلی بده دیشب رفتن دکتر براش امار ای و عکس و این حرفا نوشتن... از صبح ساعت 5 ونیم فک کنم بیدارم... مامان خیلی درد داشت..فک کنم کل دیشبو نخوابیده بود.. براش هرکاری میکردم ولی تاثیری هم نداشت...ساعت هفت و نیم با بابی خدافظی کردم و رفتم همونجا...داستم فک میکردم به مامان..به زندگیم...به این که ایا اشتباه کردم... توراه یکم راجع به مامان با فری حرف زدم..بعدم یادم نمیاد چی گفتیم...ازمونو دادم ترازم 7000 شد..بعد ازمون با نسرین و فاطمه اومدیم..نسرین برامون شیرکاکایو گرفت که گفتیم دونات نمیخاد هواسرده حال نداریم دوتا دستمون از تو جیبمون در بیاریم خخخ بعدم تا دم در خونه نسرین رفتیم...بعد اومدیم سرکوچه با هم حرف میزدیم که میگفتم کاش همکلاسیای دانشگاهم مث خودمون باشن... ینی با جنبه باشن جو دوستانه ای باشه..همون موقع علی هم بهمون رسید من خدافظی کردم و بقیه راهو با علی اومدم... هستی اینا خونه بودن.. ناهار زدیم محمواقا هم اومد...بعد میخاستن اینتر استلارو ببینن که نتونستم بیارمش سیستما همه ارور میدادن...من زیست ازمونمو تحلیل کردم.. ساعت 5 رفتم خونه دخی عمه تیپ زدیم اونجا بعدم من رفتم شس العماره ابجی و دخی عمه و فاطیلو رفتن نمایشگاه مبل.. وای عاالی بود..کلی عکس گرفتیم..کلی خندیدیم...یاسی دوربین کنون اورده بود که بهش گفتم اون عکسه قبلیه که تو مدرسه گر امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 79 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:28

امروز صبح ساعت 6 ونیم بلند شدم از خواب.. صبحانه خوردیم ..بعد ابجی وشوهرش منو رسوندن مدرسه... هیشکی نیومده بود هنوز...رفتم ازمایشگاه درش باز بود شروع کردم چند تا تست فیزیک زدم ساعت هفت و نیمم اومدم کلاس...بچه ها اومده بودن..رو میز نشسته بودیم با زهرا که پگ اومد لایک سفید زده بود یه دستشو یه دست دیگشو اون رنگه که نمیدونم و دارم خخخ زهرا گفت هو وایت خخ به پگ میگم یه روز سفید یه روز سیاه خخخ بعدش زبان داشتیم.. نخونده بودم ولی ازم نپرسید گفت نمره زیاد داری.. نیم ساعت زودتر کلاس تموم شد ..اشتیم با یاسی و مهدیه و مطی و شم درباره این صحبت میکردیم که اقا رحیمی چقد پولداره خخخ گفتم اقا اکبرزاده هم به نسبت سنش پولداره که بچه ها گفتن کلاس رایگان خیلی میزاره برا بچه هایی که پول ندارن .. دمش گرم..که بچه ها گفتن محدثه  سر کلاس ریاضیا جیغ کشیده که ایشون حالش بد شده و قرص خورده و گفته اگه شماها اینطوری کنین که من سکته میکنم....محدثه هم کلی گریه کرده و...کل ساعت تفریحو حرف میزدیم زنگ که خورد مطی میگه شاید باورش سخت باشه ولی این ساعت امتحان فیزیک داریم خخخ امتحانه رو دادیم تقریبا خوب دادم.. کتاب خیلی سبز رو هم خانم جفایی برام تو کمدش گذاشته بود که برش داشتم... اقا رحیمی گفتن دیشب برنامه نود اقا هدایتی رو اوردن و اینو گفتن که طرف چقد پولداره خخخ بعدم میخاستن سرشونو بکوبن تو دیوار خخخ میگن همسایه ها شا امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 88 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1396 ساعت: 4:28

....چهارشنبه بیست و دوم شهریور ۱۳۹۶ ♥ 17:13 دیشب پرسپولیس ده نفره سه یک الاهلیو برد .... چسبید بازیش واقعا خخخ ...علی پست گذاشته بود بعضیا بهش میگن پرسپولیس ما بهش میگیم زندگی خخخ شبش میخاست بره خونه دوستش که بابا هم نبود فقط منو اجی بو امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 92 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 0:56

اخرین جمعه ....جمعه بیست و چهارم شهریور ۱۳۹۶ ♥ 17:12 امروز صبح ازمون داشتم ساعت یه ربع به هفت بیدار شدم سریع یه دولقمه کره عسل زدم و یه تک زدم به فری و راه افتادم... رفتم همون جای همیشگی ولی نیومد فرزانه.... هی نیگا میکردم نمیومد... اخر امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 92 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 0:56

happy birthday darlingجمعه سی و یکم شهریور ۱۳۹۶ ♥ 22:7 تولدت مبارک نگار جون.... مرسی بابت همه خوبیایی که خودتو و خونوادت نسبت به من داشتین...مرسی که خواهرم بودی... مرسی که همیشه پشتم بودی... مرسی که هیچ وقت بهم نه نگفتی... مرسی که همیشه امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 104 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 0:56

یه روز خوبیکشنبه سی ام مهر ۱۳۹۶ ♥ 16:38 دیشب بچه الهه خانوم به دنیا اومد.. اسمشو گذاشتن فرزاد... امروز روزه گرفتم... چندروزیه دارم احساس میکنم چاق شدم... رفتم دنبال فری..فری با تیشرت اکسوش اومده بود خخخ... ساعت اول ادبیات داشتیم که خوب امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 88 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 0:56

یه روز خوب یه تجربه جدیدجمعه پنجم آبان ۱۳۹۶ ♥ 20:17 دیروز ساعت 3 دیگه خسته شده بودم از خوندن... خخخ داشتم حالت تهوع میگرفتم از کتاب خوندن...ساعت چهارونیم بازی دربی بود پرسپولیس طبق معمول برد... و من باز محو تماشای امیری شدم خخخ ای جونم امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 89 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 0:56

امروزجمعه نوزدهم آبان ۱۳۹۶ ♥ 22:14 چهارشنبه رفتیم روستا..مامان پاهاش درد میکرد... پنج شنبه هییت بود... صبحش نذری اوردن برامون.. بعدشم هییت بود که من فقط موقع اذون رفتم قبرستون...بعدم بابا و عموهای فاطمه دعوتی داشتن واسه ناهار ...رفتم فا امروز...ادامه مطلب
ما را در سایت امروز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : hessamkon بازدید : 82 تاريخ : شنبه 20 آبان 1396 ساعت: 0:56